عذاب برزخی ثانی!!!
اصبغ بن نباته که یکى از شیعیان على علیه السلام بوده نقل مى کند:
روزى در خدمت مولایم امیر المؤ منین علیه السلام بودم که عده اى از اصحاب ، از جمله ابوموسى اشعرى و عبدالله
بن مسعود و انس بن مالک و ابوهریره و معیرة بن شعبه و خذیفة یمانى داخل شدند و عرض کردند:
یا امیر المؤ منین !
از معجزاتى که خداوند مخصوص تو قرار داده است بعضى از آن را به ما هم نشان بده .
فرمود:
قصد شما دیدن معجزه نیست و نمى خواهید حقیقت برایتان آشکارا شود.
ولى براى این که امام حجت باشد و در قیامت عذرى براى عذاب خود نداشته باشید چند معجزه را به شما نشان مى دهم .
سپس فرمود:
به نام خدا و برکات او بلند شوید و حرکت کنید. همه با آن حضرت حرکت کردند تا به صحرا، و آن جایى که قصدشان بود رسیدند.
بعد فرمود:
اى ملائکه خدا! همین الان رئیس شیاطین و فرعون فرعون ها (عمر را) پیش من آورید.
اصبغ گفت :
به خدا قسم !
به کمتر از چشم بهم زدنى او را حاضر کردند و صداى غل و زنجیرى را که روى زمین مى کشید
با گوش خود شنیدیم در حالى که چشم ما طاقت دیدن ملائکه و گوش ما طاقت شنیدن صداى غل و زنجیرى که بهم
مى خورد و روى زمین مى کشید رانداشت .
در این هنگام باد عظیمى وزید که همه ما وحشت کردیم .
ملائکه عرض کردند:
یا امیرالمؤ منین !
و اى خلیفه خدا!
لعن و عذاب او را زیاد گردان .
بعد او را کشان کشان آوردند و در پیش روى آن حضرت قرار دادند.
فرمود:
و اویلا از آن ظلمى که به آل محمد روا داشتى ، و اویلا از آن جرئت و جسارتى که به آنان کردى .
عرض کرد:
اى مولا من !
بر من رحم کن ؛ زیرا طاقت این همه عذاب و شکنجه را ندارم
(در حالى که هر روز هم به آن اضافه مى شود).
حضرت على فرمود:
خدا ترا رحم نکند و از گناه و کردار زشت تو در نگذرد. اى شخص پلید، اى خبیث تر از همه خبیثان ، اى شیطان پست .
بعد از آن متوجه ما شد و فرمود:
آیا او را شناختید؟
قیافه و اسم او را دانستید؟
عرض کردیم : بلى ، یا امیر المؤ منین .
فرمود:
شما هم از او سئوال کنید تا خود را بهتر معرفى کند. گفتیم : چه کسى هستى ؟
در جواب گفت :
ابلیس ابلیسان و رئیس شیطان ها و فرعون این امت (عمر) هستم ، کسى که حق على را منکر شدم ،
کسى که به او و اهل بیتش ظلم و ستم روا داشتم ، کسى که آیات و معجزات او را دیدم و انکار کردم .
سپس آن حضرت فرمود:
اى جمعیت ! چشم هاى خود را ببندید. وقتى چشم هاى خود را بستیم آن حضرت آهسته کلامى فرمود.
آن را نفهمیدیم ناگهان متوجه شدیم مکه در جاى اولیه خود مى باشیم .
نیز از سلمان فارسى نقل شده است :
روزى امیر المؤ منین علیه السلام به من فرمود:
اى سلمان !
آیا دوست دارى کسی را ببینى ؟
عرض کردم :
بلى یا امیر المؤ منین !
آن حضرت لب هاى خود را حرکت داد ناگهان دیدم ملائکه غلاظ و شداد فردى را مى آوردند
در حالى که زنجیرهایى از آن در گردنش بود و آتش از بینى او بیرون مى آمد و سرش به سوى آسمان بلند
و دود او را احاطه کرده بود.
با این حال ملائکه او را از عقب مى زدند و زبانش در اثر شدت تشنگى از پشت سرش بیرون آمده بود.
وقتى نزدیک ما آمدند به من فرمود:
اى سلمان ! آیا او را مى شناسى ؟
نظر کردم دیدم ((عمر)) است .
فریاد مى زد و مى گفت :
یا امیرالمؤ منین ! به فریادم برس ، معذب و تشنه ام .
سلمان گفت : دیدم زنجیرها اضافه شد و ملائکه او را با خوارى و ذلت گرفتند و مشغول عذاب او شدند.
سپس فرمود:
اى سلمان ! این شخص عمر بن خطاب است ، از وقتى که از دنیا رفته است روزى نشده که بر عذاب او افزوده نشود،
هر روز او را به من عرضه مى دارند.
عذابش را تا روز قیامت زیاد مى کنند.
یا علی مدد