مدتی نبودیم
آمده بودیم که بمانیم...
واکنون آمدیم تا بگوییم هستیم...
آمده بودیم که بمانیم...
واکنون آمدیم تا بگوییم هستیم...
هوالمحبوب
روزی اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند .
در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا د رمحلی جمع شدند
اما تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود.
این یعنی ایمان ...
باید بچشد تلخی تنهایی را / مردی که ز عصر خود فراتر باشد
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطرمحراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست. برلبها
ذکریا صاحب الزمان گل کرد
جان ایران!چه شد که جانت را
جان ناقابلی. گمان کردی؟
آبروی همه مسلمانان!
اشک مارا چرا درآوردی؟
جسم تو کامل است ناقص نیست
می دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد
رحم الله. عمی العباس....